کانال تلگرامی شهدا شرمنده ایم
telegram.me/@byadman
بابا
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد ...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی
هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا! ...
یک هفته در تب ســـــــوخت ...
♥•٠·
(عکس مربوط به زهرا کاوه دختر شهید محمود کاوه است که لباس پدر را پوشیده تا ثابت کند راه پدر را ادامه میدهد.)
ایام محرم تسلیت باد
علي لاي لاي
مَنَه همنالَه لاي لاي
گولوم لاي لاي
سارالان لالَه لاي لاي
آي منيم نازلي بالام
گوزلري اعجازلي بالام
دئمدون درديوي هنچ
اي سينه سي رازلي بالام
لبلري دوزلي بالام
سوزلي بالام
سازلي بالام
او اوچ پر اوخ
نيه سالدي
سني بو حاله لاي لاي؟
اوچ گئجه اولمادي سو
قونداقون آچديم بلديم
مشک سقايه باخوب
سن ملدون من ملديم
هي يوزه گوز ياشيني
سن الدون من الديم
رباب آغلار
ديَر آهي
ياتان اقباله لاي لاي
گولوم لاي لاي
سارالان لاله لاي لاي.
آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند(دکتر شریعتی)
حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود ، اما افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی نامیدند . . .(دکتر شریعتی)
کمپوت!

در میان انبوه کمپوتها چشمم به یک نایلون افتاد که به نظرم خیلی سبک بود،
وقتی اون رو برداشتم دیدم واقعا سبکه.
یه قوطی خالی کمپوت و یه نامه با دست خط یه بچه دبستانی توی نایلون بود.
نامه رو باز کردیم و دیدیم بچه دبستانی توی نامه نوشته بود:
"برادر رزمنده سلام
من یک دانش اموز دبستانی هستم،خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.
من و مادرم رفتیم مغازه بقالی تا کمپوت بخریم، قیمت کمپوتها رو پرسیدیم خیلی گران بودن.
حتی قیمت کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان است و از همه ارزونتر بود را نمی توانستیم بخریم.
اخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست.
در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت رو دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمییز تمییز شد.
حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم هروقت تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال یشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم."
بچه ها توی سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند،آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود...
قاب خالی

با چند تا از دوستان قرار گذاشتیم گل و شیرینی بخریم و یه سری به شان بزنیم.
خانه شان کوچک بود. یک پذیرایی دوازده متری داشتند.
روی دیوار بالای پذیرایی یک قاب بزرگ خالی بود. برای همه مان سوال شده بود. تا حالا ندیده بودیم کسی قاب خالی به دیوار پذیرایی خانه اش بچسباند.
عاقبت من طاقت نیاوردم و به نمایندگی از همه پرسیدم: این قاب خالی چیه!؟ نکند به زودی در این مکان عکس عروسی تان نصب می شود!؟ بچه ها خندیدند.
خودش هم لبخندی زد و جواب داد: نه. . . این قاب جای خالی عکس امام زمان است. می خواهیم وقتی حضرت مهدی ظهور کردند و چهره شان را همه دیدند عکس شان را به دیوار خانه مان بچسبانیم!
همه مان مات و مبهوت شدیم.
یکی پرسید: پس چرا از حالا قاب خالی زده ای به دیوار؟ هنوز که آقا ظهور نکرده اند.
فوری جواب داد: همین دیگر. . . می خواهیم همیشه یادمان باشد یک چیزی توی زندگی مان کم داریم.هر لحظه که این قاب خالی را می بینیم یادمان می افتد که منتظر ظهور باشیم.
ایران

ایران من
یک روز یه ترکه ...
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان...
خیلی شجاع بود، خیلی نترس...
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی بر اومد،جونش رو گذاشت کف دستش
و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران،برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...
یه روز یه رشتیه ...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره ...
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود
و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد...
یه روز یه قزوینی یه ...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد...
یه روز ما همه با هم بودیم ...
فارس و آذري و كرد و گيلك و مازني و لر و بلوچ و عرب و تركمن و قشقايي و ...
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم !!!
و اینجوری شادیم !!!
این از فرهنگ ایرانی به دور است.
آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه...
آنقدر این مطلب را بخوانیم تا عادت زشت در خندیدن
به هموطن( آنکه در دیده ما جا دارد ) در ما بمیرد و با هم یکی باشیم مثل همیشه،
مثل زمان های سختی و مثل زمان های جشن و افتخار...
پاینده ایران و ایران اسلامی
به کدامین گناه؟؟؟
پروردگارا سخنم را با تو آغاز می کنم چرا که یادم با یاد تو آرام می گیرد و می دانم تو تنها مقتدر و پناهگاه آدمیان هستی.
پروردگارا پناه می برم به تو از جغرافیای آدم های به اصطلاح انسان. . .
پروردگارا پناه می برم به تو از استبداد ظلم عده ای از آدم هایی که پا فراتر از خطوط قرمز انسانیت گذاشته اند ؛ آری همان خطوط قرمزی که حیوان ها به خوبی با همان فهم نداشته شان ، آنرا رعایت می کنند.
پروردگارا گله ای از مردمانت دارم ، گله ای بس بی منتها از مردمان کور و ظالم ؛ آری گله از کشته شدن به ناحق مردمان و کودکان مظلومی که عَلَم مبارزه با شرک و کفر را بر دوش گرفته اند و هیچ صدایی از هیچ مدعی حقوق بشر شنیده نمی شود!
حقوق بشر؟ مدعیان حقوق بشر؟! خنده ام گرفت ؛ آری ، خدا ، می دانم ، این کلمات فقط در حد چند واژه به هم چسبیده اند اما دردناکتر از آن ، برچسب تروریستی ست که بر پیشانی ما می چسبانند! ..[ زمانیکه رئیس جمهور ، نخست وزیر ، فرماندهان نظامی و شخصیت های فرهنگی و سیاسی کشورمان را ترور کردند ، گفتیم چه شد ، گفتند: شما تروریست هستید ، ساکت باشید!]
اما خنده دار تر از همه ، آنجاست که کودکان و زنان را به شهادت می رسانند و نامزد دریافت جایزه صلح نوبل می شوند . . .!
آری در منطق آنها هر کسی که بخواهد از آنها برائت بجوید متهم به مرگ است ، هر کسی بخواهد علیه آنها سخنی بگوید متهم به مرگ است ، هر کسی بخواهد از آنها حمایت کند نتیجه کارش باز هم مرگ است . . .
اما آنها نمی دانند که در مکتب ما کشته شدن در راه خدا چه معنایی دارد چرا که با تجربه ای که در ۸ سال جنگ تحمیلی داشته اند باز هم با واژه شهادت ناآشنایند . . .
آری قلم از جنایات آنها درمانده شده ، روحمان با دیدن کودکان فلسطینی افسرده شده ، زبانمان از وحشیگریشان عاجز شده ؛ نمی دانم مردمان جهان چگونه با دیدن این وقایع ساکت شده و خود را به خواب زمستانی زده اند.
اما با وجود این همه درد و رنج ، یک امید مرا و آنها را به آینده دلخوش می کند ؛ آن امید همان آینده سبز است ؛ چرا که زمین شلوغ شده ، آدمیان انسانیت را فراموش کرده اند و بساط آمدن حجت حق ، جور شده است . . .
در آخر آقاجان فقط شما زودتر بیایید؛ نه به خاطر ما ، ما گناهکاریم اما کودکان فلسطینی به کدامین گناه کشته می شوند؟
دلم گرفته!
دیگر دلم از دست همه گرفته... از دست همه!
از تمام کسانی که ساکن کوچه شهید (...) هستند اما وقتی پیرزنی قد خمیده را می بینند که زنبیلی حاوی نان و سبزی را بدست گرفته و به سختی قدم برمی دارد، با حالتی که انگار از بی معرفتی جوانان زمانه رنج می برند و می گویند: «تو را به خدا نگاه کن، آیا پیرزن پسری ندارد که خود برای مایحتاج خانه این چنین سختی می کشد؟»
و نمی دانند این پیره زن مادر همان شهیدی است که آنها زیر تابلوی نام او ایستاده اند.
دلم گرفته!!!
از تمام کسانیکه ناکسند،
از عارفان بی معرفت،
از عالمانی که عادل نیستند،
از عادلانی که عارف نیستند،
از عارفانی که عاشق نیستند،
از عاشقانی که خالص نیستند!
و از مخلصانی که بسیجی نیستند،
از بسیجی نمایانی که جاهلند،
از ساکنان کوچه علی چپ،
از تمام خون هایی که رنگین ترند،
از تمام آنها که نماینده مجلس هستند اما نماینده مردم نیستند،
از ذاکرینی که یاد خدا نمی کنند،
از شورداران بی شعور،
از شعورداران بی شور،
از آنهاییکه بین گل کاکتوس و گل لاله فرقی نمی گذارند،
از آنانکه نهج البلاغه و روزنامه را یک جور می خوانند،
از حسین پرستان حسین نشناس،
از حسین دوستان زینب آزار،
از همه آنانکه زیارت عاشورا می خوانند اما عاشورایی نیستند،
از تمام سوال کنندگانی که بدنبال جواب نیستند،
از تمام آنانی که هدفشان وسیله ایست که توجیه می کنند،
از تمام آنهاییکه کربلا می روند اما کربلایی نیستند،
از همه کسانی که قمه را فقط بر سر خود می زنند نه بر سر یزیدیان!
از تمام کسانی که شمع بیت المال را به این خاطر خاموش می کنند که جیبشان نسوزد،
از چشمهای نامحرم نواز،
از گوش هایی که کرهای مصلحتی هستند،
از آنان که توجیه می کنند،
از آنان که توجیه می شوند،
از توجیه
از توجیه
از توجیه...
خداحافظ دنیا!!!!

پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته
بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود
کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ کاری نیست فقط خداحافظ دنیا!!!
خدا!!!!
|
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید ! |
دلم هوای عباس کرده!

اومد پيشم گفت: خيلي دلم گرفته. روضه ميخوني؟؟؟شايد ديگه فرصت نباشه!!!!
گفتم! برو شب عملياته! خيلي کار دارم!!!!!
رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقيقه!!!!!! خواهش ميکنم ....
3تايي نشستيم
گفتم:چه روضه اي؟
گفت:دلم هواي عباس ع کرده!
منم شروع کردم!
اي اهل حرم مير علمدار نيامد.علمدار نيامد! سقاي حرم سيد و سالار نيامد.علمدار نيامد!
کلي وقت با همين2بيت گريه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!
عمليات با رمز يا ابالفضل العباس شروع شد...
بيسيم زدم وضعيتشو بپرسم
گفتند:
چند لحظه قبل شهيد شد با دست بريده و نارنجک به دست !
سلام منو به حضرت زهرا برسان!

مي خواست بره ، بچه ها منتظرش بودن
انگار مي دونست اين دفعه برگشتني نيست!
اضطرابِ خداحافظي با مادرش را داشت ... فکر مي کرد
الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد!
من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و . . .
بالاخره دلش رو زد به دريا و رفت جلو،پيش آيينه و قرآن مادرش ...
منتظر شنيدن شد که يه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
گرما بخشیدی یا سوزاندی؟

تولد انسان روشن شدن کبريتي است
و مرگش خاموشي آن!
بنگر در اين فاصله چه کردي؟
گرما بخشيدي...!؟
يا سوزاندي...؟ !!××!!
حتما حتما دانلود کنید خیلی تاثیر گذاره!

روایتی از منطقه عملیاتی طلائیه قطعه ای از بهشت
داستان از عملیات های طلائیه
حتما دانلود کنید خیلی عالیه
فرا رسیدن ایام محرم تسلیت باد.

حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وصلم) :
بهترین استغفارها ، نزد خدا ، دست کشیدن از گناه ، و پشیمانی از آن است.
منبع :http://k-zaminy.ir
خدا!
از شیخ بهاء الدین منقول است :
هر کس در روز چهار شنبه شروع کند تا ده روز که آخر آن جمعه باشد و هر روز صد بار با حضور قلب و طهارت بدن این دعا را بخواند ، اگر حاجت او برآورده نشود بر من لعنت کند :
« بسم الله الرحمن الرحیم ، یا مُفَتِّحَ الاَبواب و یا مُقَلِّبً القُلوبِ و الاَبصارِ و یا دلیلَ المُتَحَیِّرینَ و یا غیاثَ المُستَغیثین ، تَوَکَّلتُ عَلَیکَ یا رَبِّ وَاقضِ حاجَتی و اکفِ مُهِمّی ، و لا حولَ و لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلیِ العَظیم ، و صلی الله علی محمد و آل محمد و آلِهِ اَجمَعین
و دانلود کلیپ خدا غریبه (خیلی عالیه حتما دانلود کنید) دانلود
وطنم!
بسم الله الرحمن الرحمن
کودکی را دیدم در گوشه ای از این کرۀ خاکی به زنجیر ستم کشیده شده
وکودکی دیگرنخ بادبادکش را میکشیدو درساحل دریای خزر میدوید و فریاد شادی سر می داد
ایران را دیدم ،وطن را ،شهرها وآبادیهایش را
به هر کجا که رسیدم، بر هر خیابانش قدم که گذاشتم، اثری دیدم، عکسی، نشانه ای
یا حتی اسمی
ازشهدا بزرگان عرفا
تو را میستایم
ای دیار شریفان اینجا ،رستم بود و کوروش آرش بود و سیاوش، خمینی بود وبهجت ،
شیرودی کشوری رجایی همت
و هزاران هزار همت
که ستم را نپذیرفتند
و تن به ذلت ندادند
شرف و عزتشان نشأت گرفته از نجابت مادران وشجاعت پدرانشان بود
از پاکیشان بود که نور ایمان را در دلشان جای دادند
وهر کدامشان خورشیدی شدند که میدرخشند
صاعقه ای شدند که میغرند بر سر ناپاکان
چشمه ای شدند که میجوشند وخشکی بی مهری را بر نمی تابند
ای ایران این تویی که مرا درآغوش امنت نگه داشته ای
این تویی که پاکی ونجابتت را حس میکنم
صداقت وراستیت را میبینم
میبینم که نمیتوانی بیتفاوت باشی نسبت به پایمال شدن انسانیت
و درندگان نیز تو رابه حال خود نمی گذارند همانطور که کفتاران شیرها را
وتو آباد وآزاد می مانی
چون کالبد پاک شهیدان خاک تو شده و نفسهایشان با هوای تو آمیخته است
پس تو میمانی تا شهیدان زنده اند
حاجی کمک!

"کمک می خوایم حاجی""کمک می خوایم حاجی""کمک می خوایم حاجی".....
حاحی فقط کمک،دستگیری،دعا،امداد معنوی،شدیدا نیازه اخه دلم پره از چی بگم؟!؟!
حاجی اینجا صدای انجار سنگر نمیاد، اینجا ایمانها بی صدا میشکنه...
حاجی اینجا بی ارزشی مد شده،تجمل،روزی یه مدل تیپ زدن کل دنیای بعضی جوونا همینه....اینجا همه چی مادی شده...
حاجی،دلم خونه از تجمل بازیا،از اینکه خودت نخوای خانوادت مجبورت میکنن،حاجی کمک،فقط کمک...
حاجی اینجا کار سخت عاره...از خوبیا سو استفاده میکنن....
حاجی، از چی بگم؟
از خنده های مصلحتی رهبر عزیزمون....از دل خونش....از اینکه یه عده با ظاهر دین اومدن بی حجابی تبلیغ کنن؟
.......فقط
دلم به یه چیز خوشه حاجی،به اون جوونا و انسانهای پاکی که به خاطر پاکی و
دل شادی اوناست که رهبر لبخند میزنه،همونایی که تا ته با رهبرمون،با آقا
امام زمانمون وایسادن،اونا که اهل مقاومتن...و دلم به کمک های شما خوشه،به
خونهای پاکتون که نگه دارنده انقلابه،در هر شرایطی...
جنگ امروز

حاجی صدای منو میشنوید
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــ
فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکـــــــــــــــــــــــــــ
همت همت مجنون.......
شهدا شرمنده ایم

چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم .
پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است .
کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود
دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله و شقایق شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید :
چرا آلاله آنقدر سرخ است
چرا کسی نپرسید مزار حاج حسین بصیر کجاست
و چرا شهید محمدرضا در قبر خندید...
چرا وقتی که گفتیم :
یک گردان که همگی سربند یا حسین (ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد
چرا وقتی گفتند :
تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید
چرا هیچ کس نپرسید : به کدامین گناه هفتاد پاسدار را در شهر پاوه سربریدند
وقتی که گفتیم بعد از پانزده سال پیکر شهیدی را سالم از زیر خاک بیرون آوردند کسی تعجب نکرد
ولی با نام حقوق بشر حق را پایمال کردند.
چرا نمی دانیم شیمیائی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است
شاید ما نیز از تاولهای بدنشان می ترسیم که روزی بترکد و ما نیز شیمیائی شویم .
شاید اگر رنج آنها را می دیدیم درک می کردیم که چطور میشود یک عمر با درد زیست
نمیدانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!
ای شهیدان ما بعد از شما هیچ نکردیم .
آن ندای یا حسین (ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد.
یادتان هست که به دختران این کشور گفتید سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت می دهیم .
آیا دختران ما امانت دار خوبی بودند و خونتان را فرش راه رهگذران نکردند .
یادتان هست هنگامی که گفتید :
رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگوئید که بر یاران خمینی (ره ) چه گذشت .
رفتید ولی یادمان رفت که حتی یادمانتان را در یک هفته برگزار کنیم .
جایتان خالی اینجا عده ای فرهنگ شهادت را خشونت طلبی می نامند و شهید را خشونت طلب
وقتی حکایت شما را گفتیم فقط پچ پچی سر دادند و رفتند تا صلح را در کتاب جنگ و صلح تولستوی جستجو کنند.
رفتند تا با نام شهید کیسه بدوزند ولی نفهمیدند که چطور بسیجیان همپای امامشان جام زهر را نوشیدند و چقدر سخت بود.
دیگر کسی نیست تا قلب رهبر امت را شاد کند.
عده ای مصلحت دیدند که مقابل توهین به اسلام و شهید سکوت کنند ولی ما مصلحت خویش را در خون رقم زدیم .
راست گفته اند :
که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه و ما عمری است که بهانه بهشت را میگیریم .
آری بسیجیان !! میدانم که از آن روزی که تمام شهیدان را بدرقه کردید و
برگشتید دلهایتان را در سنگرها جا گذاشتید , میدانم که هنوز هم دلهایتان
هوای خاکریزهای جنوب را می کند و می دانم که دیگر کسی از بسیج نمی گوید ,
ولی بدانید که تا شما هستید ما می توانیم از همت بشنویم و از خاطرات حسین
خرازی لذت ببریم و پای صحبت مادر سه شهید محمدزاده بنشینیم , تا شما هستید
میدانم که رهبر تنها نیست و تا شما هستید تنها عشق , تنها میداندار این
عرصه است .
امروز کسانی از شهیدان سخن می گویند که از دیدن فشنگ نیز واهمه دارند.
کسانی دم از شهادت می زنند که با شنیدن صدای آژیر تا کفشهایشان زرد می شود
ولی در میدان عمل جز سکوت چیزی از آنها نمی بینی .
ما ماندیم تا امروز از آنان بگوییم و فریاد برآوریم « ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم »
ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم . چرا که خون آنان است که می تپد.
و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم .
مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند.
یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که « بعد از شهدا چه کردیم »
بنام اوکه همیشه نگاره گر ماست!
گفتی: فانی قریب
.:: من كه نزدیكم (بقره/۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم… كاش میشد بهت نزدیك شم …
گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.
گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰) ::.
گفتم: با این همه گناه… آخه چیكار میتونم بكنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست كه توبه رو از بندههاش قبول میكنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میكنه؛ عاشق میشم! … توبه میكنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهكنندهها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: الیس الله بكاف عبده
.:: خدا برای بندهاش كافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار میتونم بكنم؟
گفتی:یا
ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی
یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
.:: ای
مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش
و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریكیها به سوی
روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.
مامانت نگران شده!

یــ ه دقــیقــ ه میــرفتیــم خونــ ه دوستــمــوטּ...
مــامــانت میدونــ ه اومــدےِ اینجــا؟؟؟
نگــراטּ نشــ ه؟؟!!
حــالا تــو چــند ســالــ ه اینجــایےِ...
مــامــانت خبــر داره اومــدےِ اینجــا؟
نگــرانت شــده هــا....
شــایــدم از نگــرانےِ...
آب بابا جان داد
گفتی : بنویسید آب ...
همه نوشتیم ...
گفتی : بنویسید بابا آمد ...
همه .... همه نوشتند به جز من ! یادت می آید خانم معلم ؟؟!!
همه نوشتند بابا آمد اما من نوشتم بابا رفت ...
همیشه از همان اول که اسم بابا می آمد بغضم می ترکید و گریه می کردم .
مثل روزی که تو دیکته می گفتی و من نبود بابا را آه می کشیدم .
خانم یادت می آید وقتی بغلم کردی چقدر اشک ریختم ؟!
یادت می آید گفتی : نباید گریه کنی چون بابا ناراحت می شود ؟!
من هم قول دادم که هر وقت اسم بابا آمد انقدر گریه نکنم ...
خانم معلم اجازه ؟! می شود یک چیزی بگویم ؟؟ راستش می خواستم
اعتراف کنم ...
خواستم بگویم من به قولم وفا نکردم. آخر می دانید سخت است
اسم بابا بیاید و من دلتنگ نشوم .
سخت است اسم بابا بیاید و چشمانم بارانی نشود ...
خانم معلم هنوزم که هنوز است بعد از 23 سال هر وقت اسم بابا می آید
مثل روزهای کلاس اولم که تو دیکته "بابا آمد" را می گفتی ، گریه ام می گیرد .
هنوزم که هنوز است هر وقت بابای زهرا و سارا و مرضیه را می بینم
گریه ام می گیرد !!
بین خودمان باشد اما من دلم بابا می خواهد . بزرگ شده ام قبول اما
بدون بابا بزرگ شدنسخت است درست مثل درس غذای لذیذ آخر کتاب
که هیچ وقت یاد نگرفتمش ...
مجموعه ادعیه
بخون و قضاوت کن!

همسایهی دیگر ِ ما، به خاطر همین، زبانش باد کرده و نمیتواند درست حرف بزند. باید دقت کرد تا فهمید چه میگوید. همبن همسایهای که سخت حرف میزند، به خاطر همان شیمیایی ِ لعنتی، که «مید این آلمان» بوده است، خیلی وقت است که از بچهدار شدن ناامید شده است. همان کشور ِ صاحب ِ بنزهای آنچنانی.
همین همسایهمان، هر وقت من را میبیند، با همان صحبت کردنهای نیمبندش، به من میگوید: چلوری عژیژم. و این عژیژم گفتنش میارزد به همهی “آیلاویو”های ِ خلقت. میارزد به همهی ”دوستت دارم”های آدمهای دیگر
تازه اینها بازیهای سادهاش است. وقتی مینشینی کنارش، چون گوشش به خاطر صدای تانکها سنگین شده است، باید بلند بلند حرف بزنی که بشنود. بعد به روی خودش هم نمیآورد که ما داریم بلند حرف میزنیم، همچون نگاه میکند و توجه میکند که آدم ذوقمرگ میشود برای اینکه بنشینی چند ساعت برایش از خودت بگویی. از آدمهای خوب و بد. از همه چیز. حتا از اینکه آخرین باری که رفتهام مزار ِ شهدا، شاید چند ماه ِ پیش بوده است.
منبع:http://shohada-sharmandeyim.blogfa.com
موضوع انشاء: در آینده می خواهید چه کاره بشوید؟

من میخواهم در آینده شهید بشوم. برای این که…
معلم که خندهاش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده میخواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کارست؟
آقا اجازه! شهید شده…
برای او که جهان فقط جمعه ها انتظارش را می کشد...!

گفتم ز انتظارت جانها به لب بیامد / گفتا به اشک دیده آن روز آخر آید
گفتم زقلب خونت گردون خبر ندارد / گفتا که بر ظهورم او هم به وجد آید
گفتم که بر ندایت جانم کنم فدایت / گفتا که قلب ما را خشنود طاعت آید
گفتم که در نبودت عالم عزا گرفته / گفتا که نیست رهرو کز او خبر نیاید
گفتم خوشا صدایی کز شرق عالم آید/ گفتا خنک نسیمی کز قلب تو برآید
گفتم که دیدن تو مارا ز آرزو کشت / گفتا تو بندگی کن تا سرورت بیاید
گفتم به مرگ هجران دست دعا برآور / گفتا نشین بر این در تا روی دلبر آید
گفتم بقیه الله ما را رها مگردان / گفتا خموش نرگس هرگز چنین نشاید



عشق یعنی یک خمیـنی سادگی